گروه مهندسین ایران معماری با مدیریت آرشیتکت آرتورامید آذری
در این بخش تحت عنوان مقالات در معماری بر آن شده ایم تا مجموعه ایی از مقالات ،گفتارها و نظریات موجود در جامعه معماری ایران و جهان را ارائه دهیم، تا سرآغازی نوین در عرصه بحث مبانی و مفاهیم نظری معماری باشد.
شماره تماس برای کسب اطلاعات بیشتر: ۰۲۱۲۲۹۸۳۳۸۵
مفاهیم پایه در معماری
– فرم و شکل
کلمه فرم از واژه «فرمو» گرفته شده که:در زبان یونانی:
- ایدئوس: آن چه در ذهن شکل می گیرد: «ایده»
- فرمو: آن چه از ظاهر می بینیم.
در طول تاریخ تعاریف متعددی برای فرم قائلند که عبارت اند از:
۱- ترکیب و ترتیب وآرایش اجزا در کنار یکدیگر، همچون قرار گیری عناصری که برای ایجاد یک ترکیب کامل ، ترکیب می شوند.بدین معنی که یک فرم صحیح باید دارای تناسبات ، اندازه یا مقیاس و هماهنگی باشد. این دیدگاه تا قرن ۱۷ و ۱۸ مطرح بود و بیش تر در مقوله نقاشی و معماری بیان می شد.
۲- تاکید بر جنبه غیر محتوایی .به چیزی که حواس ما مسقیما در معرض آن قرار می گیرد، اطلاق می گردد.مانند یک رباعی
این دیدگاه در قرن ۱۹ مطرح بود.در قرن ۱۹ دید نسبت به فرم تغییر کرد و دو زیرمجموعه جدید به وجود آمد:
۱٫ کانستراکتیویسم ها: بحث «زبان» را وارد بحث فرم کردند و معتقد بودند: به کمک زبان فرم می توانیم فرم را بشناسیم، و برای شناخت زبان فرم باید بستر شکل گیری فرم و مولف را بشناسیم.سبک کانستراکشن
۲٫ فرمالیست ها: معتقد بودند: باید فرم جدا از مولف بررسی شود، شناخت فرم کافی است و نیازی به شناخت مولف نیست.
۳- مفهومی است که دلالت بر چیزی می کند که باعث تمایز آن از موضوعات دیگر می شود . چنین تعریفی تاکید بر جنبه عینی و صوری داردکه به صورت ظاهری یا شکل خارجی شی بروز می کند.
۴- گوهریترین ماهیت یک شی است که باعث کمال آن می شود.این همان تعریفی است که افلاطون ارائه می دهد.”فرم یک ماهیت است ” در مقابل ارسطو معتقد است فرم دارای دو ویژگی است:
۱٫ ذاتی ثابت و پایدار
۲٫ ویژگی های ظاهری (کیفی): متغیر
* فرمی که میبینیم در ذات خود پایدار است، مانند آب، اما ظاهر آن در هر ظرفی که می ریزیم به شکل آن ظرف تغییر می کند.
۵- تعریفی که ذهن قادر است برای ما بسازد.که بوسیله آن ساختاری را برای جهان حسی ما ایجاد نماید.کانت این معنای فرم را توان ادراکی بشر بیان نموده است.بر این اساس مقولات ذهنی بشر را فرم می گوید.
آفرینش فرم از اهمیتی بسیار برخوردار است، زیرا معمار در آفرینش فضا آنچه را می خواهد بگوید، با استفاده از فرم ابراز می کند،فرم چه در موسیقی، چه در معماری و چه در شعر، بعدهای ذهنی را می نمایاند و تنها راه ممکن برای انتقال مفهومی خاص از سوی آفریننده اثر به استفاده کننده و مخاطب است…
در واقع فرم را میتوان زبان فضا دانست؛ چرا که آنچه را معماران در فضا میخواهند بیان کنند را با توجه به فرم بیان میکنند به همین دلیل فرم دارای اهمیت ویژهای در آفرینش فضا است. اهمیت فرم را میتوان در دوره معاصر جستوجو کرد یا به نوعی از زمان جدایی دو هنر نقاشی و مجسمهسازی از معماری، معماران برای ایجاد نوعی استقلال، به فرم اهمیت دادند، اما این مطلب گویای این نیست که فرم در معماری گذشته دارای اهمیت نبوده در واقع دنیای درونی و خاص هر فرد تا ابراز نگردیده از طرف مخاطبان مورد نقد قرار نمیگیرد که این ابراز را میتوان در معماری، تحت عنوان فرم بیان داشت که اتصالی درونی را بین ناظر و فضا به وجود میآورد در واقع میتوان فرم را زبانی یا واسطی برای انتقال مفهوم فضا به انسان بیان نمود که به عنوان ابزاری کارآمد در اختیار طراحان و معماران قرار دارد. |
” در زیباشناختی فرم یا صورت تظاهر حسی وواضح یک شئ است واین بیانی است که خود را در معرض قضاوت قرار می دهد .فرم یاصورت در طبیعت مستند هستند یعنی متأثر از محتوای خود هستند. پس از صورت از پیش داده شده است ونمی توان به میل خود آن را تغییر داد.” آدورنو می گوید : ” صورت چنانچه از خود لفظ پیدا ست فرم یک ((چیز )) است وخود آن (( چیز)) اجازه ندارد به تکراربی مورد خود منجر شود .” ” شکل دادن یعنی پردازش اشکال واین بدان معنی است که فرم به گونه ای انتخاب شود که با محتوا وایده طرح تطابق داشته باشد . براین اساس شکل پردازی صوری با توجه به فرم ، وابسته به عوامل گوناگون است. به عنوان مثال فرم یک گشودگی در یک دیوار بایستی تابع جنس وساخت دیوار نیز باشد :گشودگی در یک دیوار آجری احتیاج به قوس دارد .در حالی که در دیواری از فولاد وشیشه گشودگی زاویه دارد مناسب تر به نظر می رسد .فرم یا صورت متأثر از محتوا است .” به قول آدورنو : ” میزان موفقیت زیباشناختی تابعی است از میزان موفقیت فرم در انتقال محتوا .” . بر همین اساس است که هگل هنر بدویان را هنر نمی داند ، چرا که آنها قادر به درک تمایز میان امر ذهنی و معنوی ( یعنی محتوا ) با امر عینی ( یا فرم ) نبوده اند . یک بدوی نمی تواند درک کند که یک زن برهنه در نقاشی فرانسیسکو گویا می تواند نشانه ای از حقیقت باشد و نه لزوما یک زن برهنه.. بر این اساس ، یک اثر هنری آن جا حاصل می شود که در وهله نخست هنرمند ، این تمایز فرم و معنی را در می یابد و ثانیا در اثر هنری خود بر آن تاکید می کند ( یا این فاصله ی صورت و معنی را پر رنگ تر می کند ) . همچنین می توان نتیجه گرفت که هر گونه از شکل انداختن ، یا خارج کردن یک شی از حالت طبیعی خود می تواند اثری هنری را پدیدار کند ، مگر این که این از شکل انداختن شی را به ابزار بدل کند . دیگر ماحصل بحث بالا و مهم ترین آن این است که اثر هنری زمانی به وجود می آید که فرم ، دریافت محتوا را به تاخیر بیاندازد . این به تاخیر انداختن و معوق گذاشتن معنا یا محتوا ، بیش از هر چیز به فرم اثر هنری بستگی دارد که در آن ، این همانی و انطباق صورت و معنی به مخاطره می افتد و شی طبیعی به صورتی دیگر بدل می شود . برای مثال با تغییر شکل و از شکل انداختن تخته سنگ مورد نظر ، مجسمه ی موسای میکل آنژ پدید می آید ، که مخاطب نمی تواند با دیدن فرم تازه ی آن ، فورا به این نتیجه برسد که این شکل که می بیند سنگ است . بی شک مخاطب نمی گوید این شکل تازه ( یعنی مجسمه ی موسا ) یک سنگ است ، بلکه برای دریافت ماده و محتوای آن با نوعی تاخیر و تعویق روبروست ( و چه بسا همین تعویق است که بازی خیال را در ذهن سبب می شود ) . پس یک نتیجه دیگر می گیرم : فرم ، در اثر هنری باید بگونه ای باشد که معنای گذشته و آینده ی ابژه ی خود را به تاخیر بیاندازد . همچنین فرم موجب می شود اثر هنری دچار نوعی خودبسندگی شود . به این معنا که فرم ، اثر را در موقعیتی قرار می دهد که بتواند به نوعی زندگی درونی دست یابد . فرم ، از این حیث به اثر روح می دهد . با این وجود ، زندگی درونی اثر ، همزمان با زندگی عینی آن ( یعنی فرم ) آغاز می شود و لذا فاصله ای میان زبان و جوهر وجود ندارد . از این رو زبان همان جوهر است و زبان جدید ، جوهری جدید را خواهد ساخت . برای مثال نمی توان محتوایی را که از مشاهده ی نقاشی کوبیستی گرونیکای پیکاسو در می یابیم به طریقی دیگر ، مثلا در یک نقاشی رئالیستی فرانسیسکو گویا بازسازی و ایجاد کرد . زبان و فرم در هر دو متفاوتند ( یکی رئال و دیگری کوبیسم است ) و لذا به همین تبع محتواهایی متفاوت خواهند داشت . – گشتالت: |
از دیگر مفاهیم درگیر در معماری می توان به شکل یا گشتالت اشاره نمود.مفاهیم گشتالت و فرم در ارتباط نزدیک با یکدیگرند . هر دو لغت از ریشه « فورما » در زبان لاتین هستند و به این ترتیب می توان آنها را تعریف نمود . گشتالت یا شکل عبارت است از کلیت قابل رؤیت ، محاط در حدود ، کم و بیش مرکب از اجزا و دارای وحدت کلی در تظاهر یک شیء .. هر دو مفهوم گویای جلوه ظاهری یک شیئی هستند اما هر دو با هم برابرنیستند.
بنابراین شکل نه تنها مترادف فرم نیست ،بلکه فقط یکی از شاخص های فرمی در کنار دیگران است.در واقع شکل تنها یک امر بصری است. مثلث، مربع و… از اشکال با قاعده می باشند. یکی دیگر از ویژگی های شکل، دو بعدی بودن آن است.در صورتی که فرم نه تنها سه بعدی است بلکه در قالب زمان و مکان ادراک می شود.شکل نیز به عنوان کلیتی بصری همانند فرم دارای اجزا و روابط میان آن اجزا است.اگر رابطه فوق با قاعده ، محسوس و قابل رسم باشدآن را دارای ساختار دانسته وگرنه آن شکل را بدون ساختار می نامند.ساختار به ندرت بر خطوط تشکیل دهنده شکل منطبق است.همانگونه که اشاره شد شکل دارای کلیتی است.این کلیت طرح واره ایست از شکل که در فرایند ادراک به عنوان اولین ویژگی ظاهر شده.ودر فرایند فراموش کردن آخرین ویژگی است که از خاطر می رود.این کلیت تاثیر عاطفی و روانی خاص بر انسان دارد که روانشناسان از آن به عنوان گشتالت یاد می کنند
– دیدگاه برخی از صاحب نظران معماری در خصوص فرم
لوئی کان در این مورد می نویسد : صورت با شکل یکی نیست . شکل به طرح مربوط است اما صورت به نمایش گذاشتن اجزاء جدایی ناپذیر می پردازد . طرح به آنچه که این به معرض دید قرار دادن – صورت – می خواهد به ما بگوید واقعیت می بخشد . همچنین می توان گفت که صورت طبیعت یک شیئی است و طرح به آنچه که این به نمایش گذاشتن یا صورت برای آن در نظر گرفته شده است تحقق می بخشد . به همین خاطر می توان گفت کهصورت ، طبیعت یک چیز است که طرح در راستای آن حرکت می کند ، آن هم در زمان مشخص برای استفاده از قواعد مستند در آن ، فرم یا صورت در طبیعت هر چند مستند است و به بیان دیگر متأثر است از محتوای آن . پس صورت از پیش داده شده است و نمی توان به میل خود آن را تغییر داد .
• فرهنگ
هر جامعه ای با هر سیستمی که اداره شود وهر نوع ایدئولوژی که بر آن حاکم باشد دارای اهـداف و آرمان های خاص خود می باشد. وظیفه اصلی فرهنگ نمایش این ایده های ذهنی است.
هر بنایی به عنوان جزئی ازفرهنگ معماری این وظیفه را دارد که یک اندیشه ذهنی را از طـریق فرم ظاهری خود عینیت ببخشد و به این ترتیب نمودی خواهد بود برای سنـجش این فرهنگ.از این دیدگاه تعریفی که هانس هولاین در کتاب معماری مطلق ازمعماری می کند قابل درک است:«معماری نظمی معنوی است که در ساختمانها تجسم یافته است» .اغلب سعی می شود به این بهانه که این ساختمان فقط برای فلان عملکرد ساخته شده است از زیر بار این مسئولیت شانه خالی کنند دراین جا فراموش می شود که هرساختمانی برای کاربـردی ساخته می شود . معماری ای که تنها به خاطر نفس معمـاری باشد اصلأ وجود ندارد. به این ترتیب هر ساختـمانی یک شاهـد فرهنگی است چه به مفهوم خوب چه به بد آن.
زیگموند فروید در کتاب بی آرامی در فرهنگ، فرهنگ را چنین تعریف می کند:«فرهنگ مجمـوعه توانایی ها و وسایلی است که زندگی ما را ازاجداد حیوانی ما دور می کند و در خدمت دو هدف می باشـد محافظـت ازبشـر در مقابل طبیـعت و تنظیم روابـط انسـانی بین افراد».
فروید در توضیح اعمالی که درارتباط با قسمت اول هستند، درکناراستفاده از ابزار و مهار کردن آتـش ، از ساختن مسکن نیز نام می برد . اما فرهـنگ تنها به خاطرعملکرد چیزی نیست چنانچه به عنوان مثال سعی در به دسـت آوردن آنچه زیبا است هم جزئی از فرهنگ است.
با پا گرفتن فرهنگ ، نظامی پیدا شد که در صدد ایجاد تعـادلی بین خواستـه های فردی و خواسته های اجتماعی بود.به نظر فروید این نظام بربنیان صرف نظرازغریـزه است و نتیجه اجباری آن محدود شدن آزادی فردی است.پالایش این غرایزسرکوب شده یکی از مهمترین عوامل درشکل گیری فرهنگ بوده است. و نیز همین غرایز سرکوب شده و پالایش یافتـه هستند که محرک اولیه برای هر نوع فعالیت مذهبی- ایدئولوژیک علمی و هنری بوده اند .
این سه عامل تا مدت های مدید به صورتی متعادل نسبت به یکدیگر وجود داشته اند و این تعادل باعث نوعی هماهنگی بوده است. رفته رفته مذهب و ایدئولوژی ساختار اصلی نظام کلی حاکم بر همه چیز شدند. علم وفن در ارتباط با عقل بودند و هنر در ارتباط با احساس.
این نظام که رابط متقابل انسانها را مشخص می کند و اسـاس فرهنگ را پی می ریزد بر بنیان یک سیستم ارزشی بنا شده است. این سیستم در طول زمان ثابت نیست . آنچه که ما به عنوان سبک معماری نام می بریم در واقع نمودی مجسـم از این سیسـتم ارزشی است و در نتیجه نمودی از سیستم کلی حاکم.
به این ترتیب است که با تغییر نسبت بین ایدئولوژی، دانش وهنر، سبک نیز تغییر می کند. اتو وانگر در این مورد در سال۱۸۷۵ می نویسد :« هر سبک جدید به مرور از دل سبک های پیشین زاده می شود.دلیل این تحول چیزی جزاین نیست که تغییرتکنیک های ساختمان ، مواد ساختمانی، وظائف انسانها و سرانجام جهان بینی افراد آنها را مجبور می کند تا فرم های جدید بیافرینند».
هنر معماری درست برعکس نقاشی هنری خالص نیست. معماری مخلوطی است از دانش وهنر و به همین دلیل است که معمـاری همیشه بین دو قطب تعقل واحسـاس در رفت و آمد است. معماری تحت تأثیرایدئولوژی حاکم برجامعه گاه به این سو گاه به آن سو می رود و درنتیجه سبک معمـاری نیز همین تغییرات را نشان می دهـد. تحت تأثیر امتیازات فنـی و کیفیت های فوق العاده زیبا شناختی صنایع اتومبیل وکشتی سازی سالهای دهه ۱۹۲۰ است که لوکوربوزیه فریاد برآورد که:«معماری در حال خفه شدن در پیرایش کهنه خویش است !» ویا «معماری فقط یک حرفه است چنان بی رمق که پیشرفت در آن بی تأثیر است و درآن هنوز زندگی دیروز جریان دارد » وسرانجام در رد سبک هایی که در آن زمان معمول بود است می گوید:« هنر معماری از سبک وارسته است سبک های لوئی چهارده و پانزده وشانزده وحتی سبک گوتیک برای معماری همان چیزی هستندکه یک سنجاق برای یک خانم است: گاهی می شود از آن استفاده کرد وزیبا ست اما فقط زیباست نه بیشتر!»
از طرفی فرهنگ بر معماری که نمودار سیستم ارزشی حاکم است تأثیرگذارده وبه آن فرم می دهد و از سوی دیگر فرهنگ به گونه ای غیر مستقیم یکی از پایه های اصلی زندگانی روانی انسانهاست. ادراک انسان ازمحیطی که دورو برش ساخته است تابع فرهنگ اوست ، ولی اغلب به این مطلب توجه کافی نمی شود.
• سرچشمه فرهنگ
هر فرهنگی بازتاب سیستم ارزشی یک نظام اجتماعی است. در مفهوم جامع کلام می توان گفت که دانش و هنر مظاهر این بازنمایی هستند. در حالی که دانش در جهتی شدیداً عقلانی گام بر می دارد و تنها با شعور انسان سر و کار دارد، هنر چیزی است ادراکی که با احساس سر و کار دارد. با کمک علم انسان سعی می کند موقعیت خود را در نبرد با نیروهای طبیعت بهبود بخشد.
اما امروزه یعنی تقریبا از صد سال پیش به بعد دیگر چنین نیست، چرا که کارهای علمی به قدری پیچیده شده اند که دیگر برای هر کسی قابل فهم نمی باشند. روی دیگر سکه فرهنگ روی غیر عقلایی یا احساسی نیز همانقدر قدمت دارد که روی علمی آن. اما از آنجا که در اینجا با فرآیندهایی حسی سر و کار داریم که نه قابل اندازه گیری هستند و نه به راحتی تعریف پذیر، پس نمی توانیم تکامل آن را قدم به قدم بازسازی کنیم. پیشرفت و تکامل علم و هنر تا مدتها پیشرفتی مشترک بود. زیگفرید گیدیون اثبات کرد که تا دوره باروک حتی کشفیات ذهنی یا ریاضی و علمی نیز در دنیای ادراک و احساس پدیده هایی همگون و معادل داشته اند و به صورت جزئی از هنر شده اند: «در قرن ۱۹ راه دانش و هنر از هم جدا شدند. رابطه بین روشهای تعقل و روشهای احساس قطع شد.
تنش امروزی بین معمار و مهندس محاسب را نیز باید نتیجه همین قطع رابطه دانست. گیدیون تأکید زیادی بر احساس دارد که به نظر او امروزه آنطور که باید مورد توجه قرار نمی گیرد: «قدرت و تأثیر احساسها به مراتب بیش از حد تصور معمول است. احساسات در تمام اعمال ما نفوذ دارند. افکار ما هرگز به طور کامل جدا از احساس ما نیستند همچنان که اعمال ما نیز هرگز صرفاً جنبه عملی خالص ندارند.
آدورنو (Theodor W.Adorno) می گوید: « هنر می خواهد با وسایلی انسانی به بیانی غیر انسانی واقعیت ببخشد. لوئی کان (Louis. I.Kahn) حتی معتقد است که هنر تنها زبان واقعی انسان چون وسیله ای است که به ترتیبی سعی دارد تا بین انسانها رابطه برقرار کند و بدینسان انسانی بودن آن به چشم می خورد. به این ترتیب نخستین آثار آ فریده دست بشر که به دست ما رسیده اند به تفسیر امروزی اصلاً به هیچ وجه جزء آثار هنری محسوب نمی شدند. حتی نقاشیهای داخل غارها که از زمان دوران اولیه عصر حجر هم باقی مانده اند خود در واقع نمودار دوره هایی از تکامل بشری هستند که از مدتها پیش از آن شروع شده اند.
آنچه که امروزه از آثار این فرهنگ های ابتدایی در موزه هایمان نگهداری می کنیم در زمان به وجود آمدنشان به عنوان اثر هنری به تعبیر امروزی خلق نشده اند بلکه اشیایی آیینی بوده اند که برای جایگزین شدن عملی خاص تولید شده اند. به همین ترتیب اولین ساختمان هایی هم که دیگر صرفاً به خاطر پناه انسان در مقابل طبیعت ساخته نشده اند آثاری آئینی هستند و فرم و ساختار آنها تنها محتوای اعتقادی دارد.
معبد آفتاب قرن ۱۷ قبل از میلاد- استون هنج- انگلستان |
هانس هولاین (Hans Hollein) معتقد است که امروز نیز معماری امری است آئینی: «ساختمان نیازی است انسانی. این نیاز خود را تنها در بر افراشتن سقفی بر بالای سر نشان نمی دهد بلکه بیشتر در بوجود آوردن بنایی آئینی یعنی کانونی برای فعالیتهای انسانی که نطفه اصلی هر شهری است آن را می بینیم. ساختمان کاری است آئینی.
هنر چیز مستقلی نبوده است بلکه جزئی از ساختار اجتماعی اخلاقی بوده است.
- سبک چیست؟
هر اطلاعی از مقداری علامت تشکیل شده است. هرچه احتمال پیش آمدن یک علامت یا ترکیبی از چند علامت خاص در یک پیام خاص بیشتر باشد پیام از بداعت کمتری برخوردار است و در مقابل با قالب از پیش ساخته شده ذهنی ما که به آن سبک می گوییم تطابق بیشتری دارد. این جمله می توانست چنین معنی دهد که: یک اثر هنری اگر بنا باشد که مطابق سبک باشد بایستی از هر عامل جدیدی خالی باشد یا به عبارت دیگر اثر هنری سبک دار چیزی نمی بود جز یک کپی خوب از یک اثر بدیع. این نظریه صدها سال از اعتبار محض برخوردار بود و واقعاً کسی به دنبال نوآوری و بداعت نمی رفت. این بدان معنی بود که اطلاعات معنایی آثار مختلف هنری که از طریق چشم قابل ادراک بودند بخصوص آثاری که بیشتر با فرم سر و کار داشتند با یکدیگر مطابق بودند، این نوع برخورد با هنر جا را برای اطلاعات زیباشناختی تنگ کرده بود. واقعیت دیگری نیز که به این مشکل افزوده می شد این بود که هنر و از جمله معماری در طول قرون و حتی امروزه نیز قبل از هر چیز وسیله بیان ایدئولوژیهای مذهبی اجتماعی و سیاسی بوده است و به این دلیل تمایلی هم در آزاد گذاشتن اشخاص در تفسیر شخصی این آثار وجود نداشت.
اطلاعات معنایی یک اثر هنری تا حدی مطابق فرم ذهنی، و از این طریق گویایی سبک اثر است. اما اطلاعات زیباشناختی آن می تواند به گونه ای باشد که با محتوای نمادین آن جایی برای تفسیر شخصی ما باز گذارد.
این اطلاعات زیباشناختی هستند که علیرغم جای داشتن اثر هنری در چارچوب یک سبک مشخص به آن شخصیت فردی می دهند و این تازه آن چیزی است که یک اثر را تبدیل به یک هنری می سازد. از دیدگاه نظریه اطلاعاتی باید گفت که وابستگی یک اثر هنری به یک سبک باعث زیاد شدن پرت اطلاعاتی یا حشو و نتیجیتاً باعث کم شدن بداعت آن می شود. این پرت اطلاعاتی یا تکرار علائم از پیش شناخته با اینکه از طرفی به ما امکان شناخت علائم ویژه این اثر را می دهند اما از طرف دیگر جای اطلاعات زیباشناختی را می گیرند و به این ترتیب ما را در تفسیر شخصی مان از اثر محدود تر می سازند.
به عنوان مثال سری نقاشیهای Optical art اثر ویکتور وازارلی (Victor Vasarely) و بریجت ریلی تصاویری هستند. صرفاً بصری با مقدار زیادی اطلاعاتی معنایی: تعداد، فرم، محل و رنگ هر جزء. این تصاویر خارج از محدوده یک تصویر دیدنی حرفی برای گفتن ندارند. مقدار مختصر اطلاعات زیباشناختی این تصاویر مجالی برای تفسیر نمی دهند. اما علیرغم آن پیام این تصاویر با یک پیام علمی قابل قیاس نیست. خطاهای بصری که این تصاویر ایجاد می کنند بیننده را در شک نگاه می دارند و او را مجبور می کنند که از این مجموعه علامات در ذهنش طرح واره ای تشکیل دهد. از این طریق بعد از چندین بار نگاه کردن به آن باز هم با نگاه بعدی چیزهای تازه ای در آنها پیدا می کنیم. این به این معنی دریافت علائمی است که احتمالش را نمی دادیم یا به کلامی دیگر نوعی بداعت.