فرهنگ و سبک
« تمامی سبک های بزرگ هنگامی که از درون به آنها نگاه کنیم گنجینههایی معنوی به شمار می روند اما وقتی که آنها را تنها بعنوان یک سبک تقلید کنیم این گنجینه ها به مقابری تبدیل می شوند.
(برای یک زندگی پایان یافته فرانک لوید رایتFrank Lioyd Wright )
هر جامعه ای با هر سیستمی که اداره شود و هر نوع ایدئولوژی که بر آن حاکم باشد، دارای اهداف و آرمان های خاص خود می باشد. وظیفه ی اصلی فرهنگ نمایش این ایده های ذهنی است به وسیله ی نمود اشکال عینی در فرآیند این استحاله معماری نقشی اساسی به عهده دارد.
هرمان موتسیوس (Herman Muthesius) یکی از اولین نظریه پردازان درک بودند
((Werkbund آلمان در سال ۱۹۱۱ چنین می نویسد:
” معماری وسیله ی واقعی سنجش فرهنگ یک ملت بوده و هست. هنگامی که ملتی میتواند مبل ها و لوستر زیبا بسازد، اما هر روز بدترین ساختمان ها را می سازد، دلالت بر اوضاع نابسامان و تاریک آن جامعه دارد. اوضاعی که در مجموع، بی نظمی و عدم قدرت سازماندهی آن ملت را به اثبات می رساند.
هر بنایی بعنوان جزئی از فرهنگ معماری این وظیفه را دارد که یک اندیشه ی ذهنی را از طریق فرم ظاهری خود عینیت ببخشد و به این ترتیب نمودی خواهد بود برای سنجش این فرهنگ.
هنر معماری درست برعکس نقاشی هنری خالص نیست. معماری مخلوطی است از دانش و هنر و به همین دلیل است که معماری همیشه بین دو قطب تعقل و احساس در رفت وآمد است. معماری تحت تاثیر ایدئولوژی حاکم بر جامعه گاه به این سو و گاه به آن سو می روید و در نتیجه سبک معماری نیز همین تغییرات را نشان میدهد.
از طرفی فرهنگ بر معماری ای که نمودار سیستم ارزشی حاکم است تاثیر گذارده و به آن فرم میدهد و از سوی دیگر فرهنگ به گونه ای غیرمستقیم یکی از پایه های اصلی زندگی روانی انسان هاست. ادراک انسان از محیطی که دور و بر خودش ساخته است، تابع فرهنگ اوست ولی اغلب به این مطلب توجه کافی نمی شود. یک مثال جالب در این مورد مناسبات بین انسان و فضای شهری در انگلستان از یک طرف و در ممالک غربی از طرف دیگر است. یک انگلیسی از طبقه ی متوسط در یک خانه تک خانواری مشرف بر باغچه ای کوچک زندگی می کند. برای این فرد زندگی کردن در یک محله سنتی قاهره یا دمشق با آن تراکم جمعیت اصلا قابل تصور نیست. مقدار متوسط فضای مورد نیاز برای زیستن در این دو مورد قابل قیاس با هم نیست. این نیاز ریشه ای فرهنگی دارد و تابع تصورات فرد در مورد مناسب بین جسم و منیت اوست. منیت یک انگلیسی فراتر از جسمش می رود. محیط زیست نزدیک او جزئی از منیت اوست و به این دلیل او یک تماس جسمی را تجاوزی به محیط خصوصی خویش تلقی می کند.
اما منیت یک عرب در داخل جسم اوست. تماس با او برایش مفهوم تجاوز به محیط خصوصیش را ندارد. زندگی کردن دسته جمعی در فضایی کوچک چنانکه در بسیاری از ممالک غربی مرسوم است، برای او هیچ چیز به معنی محدود کردن منیت او نیست.
با بررسی دقیق تر این موارد اختلاف بیشتر می شوند: استفاده از گیرنده های حسی در محیط های گوناگون فرهنگی با هم اختلاف دارند و هر کدام ویژگی خاص خود را دارا می باشند. استفاده از حس شامه در دنیای غرب تحت تاثیر انواع افسانه ها و سایر دخالت ها در روند طبیعیش به صورتی خنثی شده درآمده اما این وضع را قیاس کنید مثلا” با یک بازار شرقی. در اینجا ادراک ها یکی از قسمت اصلی ادراک محیط است. زبانشناسان به این نتیجه رسیده اند که حتی زبان در فرآیند ادراک محیط میتواند مؤثر باشد. ثبت و بررسی میکند.
ادوارد هال (Edward Hall) نیز مثل لی ورف (Lee Whorf) معتقد است:
«… گذشته از این فرآیند ادراک محیط توسط انسان – اگر بخواهیم اصطلاحی امروزی به کار بریم- به وسیله زبانی که تکلم می کند، برنامه ریزی شده است ، درست همان طور که یک کامپیوتر برنامه ریزی می شود.
در اینجا نیز مغز انسان مثل کامپیوتر واقعیت های دریافته را فقط در صورت تطابق با برنامه از پیش داده شده ثبت و بررسی می کند.
بعنوان مثال در زبان قبیله سرخپوشان هوپی که در آریزونا زندگی می کنند، لغتی که معنی «زبان» را داشته باشد وجود ندارد. در ارتباط با کان این به این معنی است که برای آنها مکان فاقد بعد زمانی است. آنها فقط مکان را در ارتباط با زمان حال می شناسند و مفهوم ذهنی مکان برایشان اصلا” معنی ندارد.
مبانی نظری معماری
سرچشمه فرهنگ
هر فرهنگی بازتاب سیستم ارزشی یک نظام اجتماعی است. در مفهوم جامع کلام میتوان گفت که دانش و هنر مظاهر این بازنمایی هستند. در حالیکه دانش در جهتی شدیداً عقلانی گام برمی دارد و تنها با شعور انسانی سروکار دارد، هنر چیزی است ادراکی که با احساس سروکار دارد.
امروزه یعنی تقریباً از صد سال پیش به بعد، کارهای علمی به قدری پیچیده شده اند که دیگر برای هر کسی قابل فهم نمی باشند. روی دیگر سکه، فرهنگ، روی غیر عقلانی یا احساسی نیز همانقدر قدمت دارد که روی علمی آن . اما از آنجا که در اینجا با فرآیندهایی حسی سرو کار داریم که نه قابل اندازه گیری هستند و نه به راحتی تعریف پذیر، پس نمی توانیم تکامل آن را قدم به قدم بازسازی کنیم.
پیشرفت و تکامل علم و هنر تا مدت ها پیشرفتی مشترک بود. زیگفرید گیدیون اثبات کرد که تا دوره ی باروک حتی کشفیات ذهنی یا ریاضی و علمی نیز در دنیای ادراک و احساس، پدیده هایی همگون و معادل داشته اند و به صورت جزئی از هنر شده اند « در قرن ۱۹ راه دانش و هنر از هم جدا شدند. رابط بین روشهای تعقل و روشهای احساس قطع شد»
نقش امروزی بین معمار و مهندس محاسب را نیز باید نتیجه ی همین قطع رابطه دانست.
مراحل تکامل علم را ما میتوانیم نسبتاً به دقت تعقیب کنیم. اختراعی مثل اختراع چرخ یا روش چاپ گوتنبرگ را هر کس میتواندبار دیگر تجربه کند. اما سرچشمه هنر که دومین بستر فرهنگ است در کجاست؟ مشخصه اصلی حتی اولین جوامع سازمان یافته بشری آداب و رسوم عبادی ایشان بوده است. احتمالاً به تدریج مقداری از این آداب کنار گذاشته شده اند و جای آنها را اشیایی که ارزش نمادین داشته اند، گرفته اند.
نوع دیگری از تجربه جایگزین این آداب شده بود و این اشیاء سرآغاز هنر بودند. این اشیاء معانی نمادین پیدا کرده و به اعتباری یک زبان به حساب آمدند.
آدورنو (Theodor W . Adorno) می گوید: « هنر می خواهد با وسایلی انسانی به بیانی غیرانسانی واقعیت بخشد»
لوئی کان (Louis. L. Kahn) حتی معتقد است که هنر تنها زبان واقعی انسان است، چون تنها وسیله ای است که به ترتیبی سعی دارد تا بین انسانها رابطه برقرار کند و بدینسان انسانی بودن آن به چشم می خورد».
به این ترتیب نخستین آثار آفریده دست بشر که به دست ما رسیده اند، به تفسیر امروزی اصلا” به هیچ وجه جزء آثار هنری محسوب نمی شوند. حتی نقاشی های داخل غارها که از دوران اولیه عصر حجر هم باقی مانده اند، خود در واقع نمودار دوره هایی از تکامل بشری هستند که از مدت ها پیش شروع شده اند برای انسان ها آن زمان طبیعت چیزی بود غیرقابل درک و تهدید کننده. صحنههای نقاشی شده از شکار در واقع اولین مساعل بشر بوده اند در راه حاکم شدن بر طبیعت ولو اینکه تنها درک در یک تصویر باشد. این تصاویر فاقد ارزش تزئینی بوده اند و تنها نشان دهنده ی رویایی دور از دسترس آنان بودند. به این ترتیب ما امروز بسیاری از این آثار را آثار هنری می نامیم در حالی که آنها فقط آثار آیینی هستند آنچه که امروزه از آثار این فرهنگ ابتدایی در موزه هایمان نگهداری می کنیم در زمان به وجود آمدنشان بعنوان اثر هنری – تعبیر امروزی خلق نشده اند، بلکه اشیایی آیینی بوده اند که برای جایگزین شدن عملی خاص تولید شده اند. به همین ترتیب اولین ساختمان هایی هم که دیگر صرفا” به خاطر پناه انسان در مقابل طبیعت ساخته نشده اند. آثار آیینی هستند و فرم ساختار آنها تنها محتوای اعتقادی دارد.
هانس هولاین (Hans Hallein) معتقد است که امروز نیز معماری امری است آئینی « ساختن نیازی است انسانی، این نیاز خود در انتها در برافراشتن سقفی بر بالای سرشان نمی دهد، بلکه بیشتر در بوجود آمدن بنایی آیینی یعنی کانونی برای فعالیت های انسانی که نطفه ی اصلی هر شهری است، آن را می بینیم ساختن کاری است آئینی»
تا وقتی هنر در خدمت آئین بوده است، خالقین این آثار ناشناس مانده اند تنها وقتی که خلق یک اثر هنری ارزشی مستقل پیدا کرد و حرفه ای مستقل شد نامی هم از هنرمندان برده شد جدایی اثر هنری از محتوای صرفا” آئینی آن کم و بیش اما قدم به قدم و به قدرت صورت گرفته است. این جدایی در فرهنگ های متقدم غرب دوبارپیش آمده است بار نخست در فرهنگ یونان قبل از میلاد مسیح و سپس در دوره ی رنسانس، ما نام سازندگان بعضی از بناهای مصری را می شناسیم اما سازندگان شاهکارهای قرون وسطی بر ما ناشناخته اند.
هنر امروز چیزی دیگر است، غیر از آنچه در سر آغاز بوده است. بسیاری از آثار هنری امروزه به مقام یک اندوخته مالی تنزل پیدا کرده اند و به این دلیل و به این منظور و یا حتی برای خودنمایی و به عنوان جایگزینی برای یک اعتقاد اجتماعی در آرشیوها نگهداری می شوند. اما این کار باعث سلب ارزش و اعتبار اولیه آنها شده است. این آثار نمی توانند مفهوم هنری خود را از دست بدهند، چه اگر جز این بود آثار هنری نبود.